خط خطی های یک نسل سومی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

خط خطی های یک نسل سومی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۵ اسفند ۹۲، ۲۰:۱۴ - فرزند فلکه ساعت
    زیبا بود

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

تلویزیون چیست؟ تفاوت آن با سینما در کجاست؟ چرا در فیلم‌هایمان انقلاب را صادر نمی‌کنیم؟ در رمان نویسی آیا میتوان فرم را جایگزین محتوا کرد؟ آیا احساسات را میتوان از فکر و تعهد جدا کرد؟ اصلا هنر  چیست؟ هنر هدف است یا وسیله؟ آیا هر کسی باید حق بیان داشته باشد و برای هر سخنی باید زمینه ی طرح فراهم شود، هر چند مطابقت با واقع نباشد؟ و...

در کتاب "آداب الصلاه" امام خمینی (ره) آمده است:

رحمت واسعه الهیه را که از سماء رفیع الدرجات حضرت اسماء و صفات نازل و اراضی تعینات اعیان به آن زنده گردیده، اهل معرفت به "آب" تعبیر نمودند.

چه سوالی باید پرسید تا در جواب، این جمله را بگویند که امام فرموده؟

بشر امروز، جز عده ای کم از متفکران، قرن‌هاست  که درباره اشیاء فقط به کاربرد و کارآیی آنها می‌اندیشند، در حالی که تفکر دینی اصلا انسان را به سوی پرستش از ذات اشیاء و ماهیت آنها می‌خواند.

انقلاب در وهله اول از یک تحول بزرگ در اندیشه ی مردم آغاز گردد و سپس با فاصله ی چند نسل "تحقق مدنی" می یابد و انتظار ما از دوران کنونی: "دوران گذر از تمدن قالب شیطانی غرب به یک تمدن معنوی" است. بر همین این اساس، هرگز نمی توانیم درک ذاتی به هیچ یک از ملزومات تمدن جدید داشته باشیم. اما در عین حال،همین وسایل هستند که زمینه ی استثمار جهانی و قهر و غلبه ی تفکر غربی را فراهم آورده اند، و بی اعتنایی ما به تکنولوژی جدید مفهومی جز تسلیم در برابر آن را نخواهد داشت.

سینما و تلویزیون پدیده تکنولوژیک هستند و پیش از آنکه اصلا ما "آزادی در قبول یا عدم قبول آنها" را پیدا کنیم خود را بر ما تحمیل کرده اند. بنابراین سخن گفتن از قبول یا عدم قبول سینما و تلویزیون مانند اظهار تردید در لزوم یا عدم لزوم غذا برای زنده ماندن است اما هنگام استفاده از این رسانه ها و سایر ابزار تکنولوژیک؛ باز هم خواه ناخواه با این حقیقت روبه رو می شویم که اگر یک معرفت عمیق نسبت به ماهیت این ابزار نباشد، بی شک از استفاده این وسایل برای معانی وپیام های منشا گرفته از تفکر مستقل خود عاجز خواهیم ماند.

شهید آوینی در مقاله "رمان، سینما و تلویزیون" میگوید: «یکی از نکاتی که در کشورهای میزبان فیلم‌های سینمایی ما، چه درمیان اجنبی‌ها و چه در میان ایرانیان از وطن گریخته ایجاد شگفتی کرده این است که چرا سینمای بعد از انقلاب به طور مستقیم یا غیرمستقیم در خدمت عرضه‌ و تبلیغ پیام انقلاب قرار نگرفته است.»

میبینید عجب وانفسایی است که آنها صدایشان درآمده که شما چرا در فیلم‌هایتان انقلاب صادر نمی‌کنید؟!

اگرچه ما این خصوصیت را به وجود آزادی و عدم محدودیت‌های دست‌ و پا گیر سیاسی و اعتقادی تفسیر کرده‌ایم، اما باید این حقیقت را اعتراف کنیم که اصلاً از میان هنرمندان به نام سینما کسی معتقد به تفکر انقلابی ما نبوده است.

اما جز تعداد معدود، زیادند کسانی که اسیر سحر شیطانی روشنفکرانه شده اند و کسی که در دام روشنفکری بیفتد، دیگر نمی تواند جز برای "اثبات خویش" فیلم بسازد و بسیاری از کسانی که خود را از این دام مصون داشته اند، با این فرضیه که قالب های هنری غرب هر نوع پیام و محتوایی را می پذیرد، ساده لوحانه گرفتار ابتذال شده اند و آثاری تولید کرده اند که نظیر آن را در فیلم های سینمایی و تلویزیون می‌توان دید، فیلم هایی که قهرمانان‌شان رزمندگان جبهه ها و... هستند، اما اعمال و رفتار این بندگان را تا سطح شعاری و متظاهرانه و پایین می آورند.

قالب های هنری غربی هر نوع پیام یا محتوا را نمی پذیرد و کسی که می خواهد در سینما و تلویزیون عوالم غیبی و حال و هوای معنوی انسان ها را به تصویر بکشد باید بر تکنیک بسیار پیچیده ی این وسایل غلبه کند و بداند که کارآیی این رسانه ها تا کجاست!

هنوز هم تعدادی از متفکران و هنرمندان بر این باورند که ماهیت این وسایل مانعی در برابر ما ایجاد نمیکند و تصور عام همان است که در پیش گفته ایم؛

"سینما و تلویزیون ظرف هایی تهی هستند که هر مظروفی را می پذیرند."

و از آنجا که هنرمندان ما قالب و محتوا را از یکدیگر جدا می دانند هرگز به این فکر نمی افتند که ماهیت این وسایل مانعی در برابر بیان او ایجاد کند؛ اما حقیقت خلاف این است.

پیش از آنکه سینما متولد شود، بشر غربی در رمان استعداد خود را برای خیال پردازی نشان داده بود. "رمان نویسی" را هرگز نمی توان با "اسطوره پردازی" و یا حتی "قصه پردازی" در گذشته ها مقایسه کرد؛ چرا که رمان ماهیتا جدا از اسطوره و یا قصه های کهن است. "خودبنیادی یا سوبژکتیویسم" یکی از خصوصیاتی است که رمان را از اسطوره و قصه های کهن متمایز میسازد و این تفاوت،کوچکی نیست؛ یک "تمایز جوهری ذاتی"است.

رمان یک "تک گویی خیالی " است که "صورتی مکتوب" یافته وبشر تا پیش از این هرگز به فکر نمی افتاد که "حدیث نفس" خویش را بنویسد. رمان فقط در ظاهر شبیه قصه های کهن است و در باطن اصلاً شباهتی با آن ندارد؛ نه در نیت قصه پرداز، نه در نحوه ی پرداخت و نه در نسبت قصه با واقعیت خارج از انسان و حقیقت وجود او …

به طور مثال "سیاحت شرق" و "سیاحت غرب" دو کتاب شبیه به رمان است که توسط "آقا نجفی قوچانی" نوشته شده است. این کتاب ها شاید فقط در"نحوه ی پرداخت" شباهتی با رمان های فعلی داشته باشند، اما از جهات دیگر این چنین نیست؛ و نباید پنداشت که رمان فقط در "نحوه ی پرداخت" از قصه های کهن متمایز است.

در نگاشتن این دو کتاب "مبنای خودبنیادانه" ندارد و نمی تواند مصداق "حدیث نفس" واقع شود. در حالی که"خودبنیادی" لازمه ی تفکر جدید است و در ذیل اومانیسم واقع می شود اما این نکته را باید مدنظر داشت که در نگاه ما وغرب اومانیسم (انسان گرایی) یک لفظ است با دو مفهوم کاملا متضاد با یکدیگر؛ تا کسی در این مقدمات نیندیشد هرگز در نخواهد یافت که "انسان" برای ما و آنها فقط یک "مشترک لفظی" است و در معنا متفاوت، که در یک جا انسان گرایی یعنی "اثبات خلاقیت الهی انسان"و در جای دیگر یعنی "پرستش انسان به مثابه عالی ترین محصول تطور طبیعی حیات.

 رمان نویس درقالب قصه به توصیف تفصیلی جهان از نظرگاه اعتقادی و باورهای خویش می پردازد.

اما این سوال پیش می آیدکه" آیا به راستی هر کسی باید حق بیان داشته باشد و برای هر سخنی باید زمینه ی طرح فراهم شود، هرچند مطابقت با واقع نباشد؟

اگر رمان نویسی وجود نداشت، سینما هم هرگز در این مسیر نمی افتاد و به نحو دیگری محقق می شد. تعاریف مختلفی که برای آن ذکر می‌شد مثلا: سینما به مثابه تصویر محض، سینما به مثابه ادامه ی نقاشی، سینما به مثابه یک هنر آوانگارد، سینما به مثابه یک رسانه ی ارتباطاتی و … که هیچ یک از اینها همان چیزی نیست که سینما به طور طبیعی در طول تاریخ به خود گرفته است.
برای ادراک ماهیت تلویزیون باید سینما را شناخت و برای شناخت سینما؛ باید درباره ی رمان نویسی اندیشه کرد. سینما نسبتی بسیار جدی با رمان دارد؛ اما کدام سینما؟ کدام رمان؟ از آن زمان که "ویکتورهوگو" فریاد زد: "صدبار می گویم؛ هنر برای هنر"، هنوز هم هربار که بحثی از هنر به میان می آید، این پرسش جواب ناگرفته خود را بازمی نماید که "هنر برای چه؟"

تاریخ ادبیات و هنر شاهد تمامی بحث هایی است که ممکن است در این معنا پیش بیاید: فایده ی هنر، رسالت اجتماعی هنر، هنر برای هنر،و... اما در عمل، یعنی در پهنه ی واقعیت ممکن نیست.رفتار همراه با تظاهر و خودستایی مفرط باعث شده که هنر به سوی نیهیلیسم کشانده شود وآنچنان آن را از مردم دور سازد که دیگر اثرجدی در زندگی مردم را نداشته باشد و از طرف دیگر ژرنالیسم به دلیل ارتباطی که بامردم دارد هرگز اجازه نیافته که در رسالت اجتماعی هنر را نادیده بگیرد ما همین ارتباط تنگاتنگ سبب شد که خواه ناخواه ژورنالیست ها به سطحی نگری و غرض اندیشی کشانده شود.

هنرمند باید از غرض اندیشی آزاد باشد چرا که هنر عین تعهد اجتماعی است و وجود انسان عین تعهد است.افرادی هم که در دفاع از استقلال هنرفریاد میزدند که "هنر وسیله نیست هدف است وفایده هنر زیبایی ست وهمین کافی است."باز هم هنرمند را پای بند به زیبایی می دانند؛ از نطر آنها هنرمندی که به چیزی جز زیبایی بیندیشد هنرمند نیست!!"چه بسا بسیاری از ما گرفتار دام این گفته ها میشویم؛چرا که ما عدالت وکرامت انسانی را زیبا میدانیم اما آنها برای زیبایی معنایی متضاد با مفید بودن دارند؛از نگاه آنها "هر چیز مفیدی زشت و تنها اشیایی زیبا هستند که هیچ فایده ای ندارد!"

از آن به بعد هنر زیبایی به هنر هایی گفته شد که هیچ فایده ای ندارد و هنرمفید هم نام صنایع دستی را به خود گرفت. از آن پس  هنرمند که فارغ از فعالیت های اجتماعی نشسته است و زیبایی می آفریند.

اما زیبایی چیست ؟چه کسانی از آن بهره میبرند؟

در رمان نویسی،که موضوع آن "زندگی" است و در زندگی واقعی "خیر و زیبایی" که جدا از یکدیگر نیستند، چگونه امکان تحقق ایی سخن به تمامی وجود دارد؟ اما سوالی دیگر اینکه؛هنرمند چگونه می تواند از ظهور و بروز اندیشه ها و تعهدات خود در آثارش جلوگیری کند؟

بنابراین،"جدایی زیبایی از خیر" در هنر جدید با بی توجهی هنرمندان به معنا ومحتوا محقق خواهد شد.در هنر های تصویری – تجسمی ظاهر گرایی همه چیز را در بر خواهد گرفت ونقاشان ومجسمه سازان  با انفصال از عالم معنا وتعهد؛تنها احساسات را برای بیان خود خواهند داشت.

 مگر احساسات را میتوان از فکر وتعهد جدا کرد؟

ناگفته نماند که حتی شعر هم گرفتار این دام شده است چرا که در جست وجوی زیبایی مجرد از عدالت، اول از "معنا و حکمت" دور شد و بعد هم با نفی "قواعد و نظام کالبدی شعر"، شکل جدید خود را در یک "بی شکلی ناشی از تخیل آزاد" پیدا کرد وخود را یکسره وقف آفریدن "ایماژ تخیلی" کرده است.

اما رمان؛همانظور که در بالا هم گفته شد نمی تواند به "هنر برای زیبایی وزیبایی بدون فایده" روی بیاورد،چرا اصلا موضوعش همین است.."زندگی" سبک های ادبی که بعد از جنگ جهانی اول،  به وجود آمد؛ازجمله کوبیسم و داداییسم و سوررئالیسم و … در حد شعر توقف کردند و هرگز به صورت جریان هایی ماندگار در رمان نویسی درنیامدند.

در رمان نویسی باید به "واقعیت" وفادار ماند و از فرمالیسم پرهیز کرد. "وفادار ماندن به واقعیت" به معنایی نیست که در ادبیات به عنوان "رئالیسم" به آن پرداخته اند. اگر"فرمالیسم" را در مقابل وفادار ماندن به واقعیت و با معنایی متضاد با آن به کار ببریم،انوقت در رمان نویسی، فرمالیسم صورتی کاملاً متمایز از سایر هنرها میابد.

در نقاشی و مجسمه سازی هنرمند می تواند تا آنجا روی به فرم بیاورد که یکسره از معنا غافل شود. در شعر هم این غفلت می تواند آن همه عمیق باشد که هنرمند در الفاظ صرفا متوجه "موسیقی کلمات" باشد اما رمان نویس ناچار است به یک داستان معین وفادار باشد و فرمالیسم در اینجا نمی تواند آن همه سیطره پیدا کند که خود محتوا خویش را بسازد.

 در شعر سپید فرم خود جانشین محتوا شده است و  که این اتفاق در نقاشی  مجسمه سازی مدرن هم افتاده است. اما در رمان نویسی، همان طور که چندین بار گفته شده است هرگز فرم نمی تواند جانشین محتوا شود.

علت آنکه در رمان نویسی فرم نمی تواند جانشین محتوا شود این است که رمان و قصه به واسطه ی الفاظ خلق می شوند از طرفی رمان نویس به ناچار باید به یک "طرح منسجم داستانی" وفادار باشد. همانطور که قبل هم گفته شده؛موضوع رمان زندگی است، اما نه زندگی آنچنان که هست و باید باشد؛ زندگی که نویسنده می بینند. خلاف آنان که رئالیسم را سبکی "عینی " می دانند، هنر جدید هرگز نمی تواند خود را ذهن گرایی جدا کند، چراکه حتی رمان نویسی که قصد دارد ذهن گرایی را انکار کند و جهان اطرافش را بدون ملاحظات نفسانی خود بنگرد، بازهم به ناگزیر با چشم های "شخصیت روانی خویش" می بیند و این شخصیت، آفریده ی مجموعه ی اعتبارات و ارزش هایی است که واقعیت نفس الامری یا حقیقت را انکار می کنند و برای مصادیق فردی و جمعی بشر شأنیت خدایی قائل اند.



منبع :اینه جادو
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۶:۵۳
ع.توسلی

به پشت سر که نگاه می کنم ،پر از غفلت ،ندیدن،نشنیدن،اینهمه گره در من و اینهمه گره در کار، دیگرمی دانم که تو شنیده ای ،دیده ای ،خوانده ای...

دیگر باید من …بخوانم…بدانم.

هرچی کشیده ام از دوری من بوده…

امشب نذرها را نو می کنم،دعاها را نو می کنم،نگاه ها را نو می کنم ،باید بدانم که نگاه من،از کف پایم عزیز تر است.


در این شب بارانی ؛می ایستم و زیر چتر آسمان،تطهیر می شوم.

می خواهم امشب نو شوم و ازنو عاشقِ تو.

زیر چتر آسمان می ایستم و به نیت چشمان تو شمع می فروزم ، 



دلم…روحم …همه بارانیست.

به چشم های تو…

کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو...؟

*   *   *

عزیز دلم...

کمتر از20 روز دیگر دوساله  میشوم...

دوسال میگذرد ازشبی  که حرف هایم را به باد سپردم ونوازشت را برایم اورد!

میشود دوسال که من وتو زیر باران تیمم میکنیم ونمار جماعت برپا میکنیم...فقط ؛من وتو!!

دوسال میگذرد ازشبی که حرف هایت در گوشم زمزمه کردی ومرا به سکوت واداشتی...

ازشبی که هرم نفس هایم تو را میخواندند..

دوسال میگذرد ازشبی که دستانت را برسرم کشیدی وصدای عاشقانه ات راشنیدم وقتی مرا در آغوشت گرفتی وگفتی:

"ارام باش طفل بیقرار دلم"

ازشبی که برای اولین بار کلامت  روی سرم رفت بی اختیار؛ ازشبی که ذکرلبم شد سبحانک یا لاالله الا انت...


یادت هست....


عاشقانه ها را ...دلبری ها را چطور؟؟؟

وقتی  یا حبیب من لا حبیب له را گفتم ومبتلا شدم!

یادت هست وقتی ازبال های به زنجیر کشیده شده گفتم.

وقتی قرار بر پریدن شد..بدون بال..بدون پر!!

راستی پارسال رو یادت هست؟؟وقتی تشنه قبر دوردانه ات بودم وپرچم ضریحش را سقف دلم کردی؟؟


عزیزدلم...

تو همه چیز رو یادت هست!

این منم که فراموش کرده ام...

این منم که باز سرخورده وخجالت کشیده پیش تو برگشته ام..

دل شکسته ام پبش تو ایستاده

مرحمش میکنی؟؟


مهربانم:

خودت خوب میدانی که طفل دوساله ات حالش چطور است!

مبادا نگاهت را دریغ کنی...



پ.ن:
به لطف خودش شب 23ماه مبارک دوساله میشم.

دعا بفرمایید.



۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۱:۴۵
ع.توسلی


حــــــالــــــــــــــم...

حالم شبیه روز های بارانیست

ابری

دلتنگ

خیس

چشم هایم قرمز

راستی تو حالت چه طور است؟



پ.ن:
دعا فرمایید.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۵
ع.توسلی

خدای من 

امروز هزار بار تو را احساس کردم؛

وقتی او بود و باز هم بی قرار می شدم... 




۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۰:۰۷
ع.توسلی

در این قبیله بی کسی ها

شدم پرنده ی سادگی ها

کناردلت جایی هست

آقای سرزمین خوبی ها...



میلاد حضرت عشق واقای خوبی ها مبارک.




پ.ن: من وقاصدکم و....
منتظر نگاهت هستیم حضرت دلبر...

گاهی به نگاهی اشتباهی مارا بنما...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۰:۲۱
ع.توسلی